زندگی را نمی بازم به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پنجاه و سوم
زمان ارسال : ۴۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
آرش کنار امیر نشسته بود و آهسته طوری که فقط برادرش بشنود، گفت: الان باید خوشحال باشم که هنوز جونم برای بابای کلاهبردار و دروغگوم ارزش داره و میخواد نجاتم بده یا دو دستی بکوبم تو سرم از ننگ اینکه پسر این آدمم؟!
امیر با صدایی بیرمق جواب داد: اینجوری نگو... شاید یکتا اشتباه متوجه شده. ما هنوز حرفای بابا رو نشنیدیم، از چیزی خبر نداریم.
آرش پوزخند زد و بیتوجه به حرف امیر، گفت: هه..
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Zarnaz
۲۰ ساله 00کلی کلی خندیدم سر این پارت مرسی❤️میگه انگار آمدن هتل یکی غذا می خواد یکی سیگار یکی دستشویی🤣وایی حنانه و حامی خیلی بهم میاد باید بهم برسن😍🙈
۱ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
الهی شکر که باعث شد بخندین، عزیزمی♥🌹
۱ ماه پیشFtm
00نگار جان عزیزم رمانت بینظیره شخصیت ها عالی هستن مرسی ازت خسته نباشی🦋🌹🌹🌹🌹💖💖💖💖
۱ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
شما هم فوقالعادهاید با کامنتای قشنگتون... مرسی از انرژیت عزیزم♥😘
۱ ماه پیشFtm
00اونجاش که آرش به امیر تشر میزنه چرا مهوا رو ول کردی معلومه دوسش داره ها شایدم خودش هنوز خبرنداره یاهم داره بعدمیفهمیم😍😍😍🤗🤗🌹
۱ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
ببینیم چی میشه😉ولی خوشم میاد دنبال ریزترین نکات هستی تا حدس بزنی دل کدوم با کدوم یکی هست... مرسی از توجهت😘♥
۱ ماه پیشFtm
10فقط اونجا که آرش و مهوا درگوشی حرف میزدن😁😁😁😚🤗😂
۱ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
😄😄♥
۱ ماه پیشFtm
10احساس میکنم قراره بعدا حامی و حنانه عاشق هم بشن اینو تجربم تو رمان خوندن میگه بهم😂😍
۱ ماه پیشFtm
00این امیر اصن معلومه تو رمان نقشی نداره اصلا نه حرفی نه عملی ولی آرش...😁🤗😚
۱ ماه پیشزهرا
10کلا این ارش یه تخته اش کمه موقعیت حالیش نیست🤣تواین وضعی که هستن عوض این که یه فکری بکنن یابه هم میپرن یا اقاارش دلقک بازیش گل میکنه😂
۱ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
😂😂 خوبه دیگه، نمیذاره فضا خیلی غمگین بشه
۱ ماه پیشزهرا
10اره واقعاخنده به لبمون میاره هرچنددلش پیش حنا امامن دلم میخوادعاشق مهوابشه😍
۱ ماه پیشFtm
10به نظرمن که عاشق حنانه نیس همش که دنبال مهواس مشخص نیس؟🤗
۱ ماه پیشساناز
10عالی بود ممنون بابت پارت هدیه ❤️❤️❤️❤️
۱ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
ممنون سانازجونم که انرژی میدین و همراهم هستین♥♥♥
۱ ماه پیشمریم گلی
00بیچاره دخترا که معلوم نیست قراره چه اتفاقی براشون بیافته ،خدا کنه بتونن خودشونو نجات بدن ،کار رو کسی دیگه کرده این بیچاره ها دارن تاوان پس میدن ،ممنونم نگار جون بابت پارت هدیه 🙏♥️💓♥️
۱ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
حداقل یکتا و مهوا برادر دارن، حنانه تنها... ممنون از همراهیت عزیزم♥
۱ ماه پیشم
00یعنی اگه آرش نبود رمان خیلی ناقص میشد ،درهر شرایطی باشیطنت هاش فضاروکلا عوض میکنه،فعلا هم نقش شریفترین فرد خانواده به خودش داده دیگه روشم زیادشده
۱ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
😁😁همیشه خوبه امیر بوده برای همه، حالا داره تلافی میکنه با طعنههاش
۱ ماه پیشم.ر
00ممنون نویسنده عزیز 💞💞
۱ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
ممنون از شما و همراهیتون عزیزم😘
۱ ماه پیشپرنیا
00آرش رو مخه ها ولی کلا وجودش تو رمان الزامه انقد ک گوله نمکه😂امیدوارم جلال و تحویل بده الیاس بچه ها رو آزاد کنه مرسی بابت پارت هدیه
۱ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
قند روزهای تلخ... آرش😄
۱ ماه پیشزهرا
10الیاس خبری داده که اومدن سراغشون؟یافک کنم امدن مهوارو ببرن
۱ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
سؤال خوبی بود! من که بیخبرم😉 بقیهی دوستان نظرشون رو بگن، ببینم حدس کی درسته؟ ♥
۱ ماه پیشFtm
10به به داره جالب میشه عجب قلمی داری عزیزم ممنونم از پارت هدیه💖😍😍😍😍😍🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻
۱ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
ممنون از محبتت عزیزم، خوشحالم قلمم و رمانم رو دوست داری، بابت کامنتها و حمایت همیشگی ازتون ممنونم 😘🌹🙏🏻♥
۱ ماه پیش
محیا
00در باز شد من تپش قلب گرفتم چه برسه به یکتا ، باز اومدن دنبال کی !!!